سير و پياز
سیر توی سفره ها بود کنار هر غذا بود
سفید بود و تمیز بود خوش مزه، تند و تیز بود
یه روز پیاز بی خبر آمده بود از سفر
همین که سیره را دید دوید و او را بوسید
یک دفعه سیر بد بو پرید و دور شد از او
داد زد و با حال بد پیازه را کنار زد
گفت که چه بویی! پیف پیف برو برو دورشو! ایف ایف
پیاز یواشی خندید صداش تو سفره پیچید :
« سیر که خودش بو داره ببین چه قدر رو داره
با فیس و با افاده می گه پیاز بو داره »
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی