نیمانیما، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
کسراکسرا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

نيما و كسرا

حیوونای رنگارنگ

حیوونا خیلی هستن           وحشی و اهلی هستن   گاو، بچه اش گوساله          بز، بچه اش بزغاله   گوسفند و میش و بره          می چرند توی دره   اسب و شتر تو صحرا          بار می برند به هرجا   روباه و شیر و پلنگ          حیوونای رنگارنگ   تو دشت وکوه و بیشه          پیدا می شه همیشه ...
15 آذر 1391

صابون

  کی بود کی بود؟  یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک   غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه   هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم   رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم   گفتم من هم اون قدیما غول بودم مثل تو خنگول بودم   کوچیک شدم که با تو بازی کنم سُرت بدم سُرسُره بازی کنم ...
15 آذر 1391

تولدت مبارك

بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک   ميگن کهنه نمي شه، تولدت مبارک تو اين روز طلايي، تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد، تو جمع خلوت ما     تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو، يکي از طرف من   الهي که هزارسال، همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت، به افتخار بودن   تو اين روز پر از عشق، تو با خنده شکفتي با يه گريه ي ساده، به دنيا بله گفتي   ببين تو آسمونا، پر از نور و پرندس ...
5 مهر 1391

جوجه طلايي

    جوجه جوجه طلايي   نوكت سرخ و حنايي   تخم خود راشكستي   چجوري بيرون جستي   گفتا جايم تنگ بود   ديوارش از سنگ بود   نه پنجره نه در داشت   نه كس ز من خبر داشت   دادم به خود يك تكان   مثل رستم پهلوان   تخم خود را شكستم   اينجوري بيرون جستم ...
30 خرداد 1391

استكان

کی بود کی بود؟ یک نی نی استکان بود خیلی شی کان پی کان بود از دستم افتاد روی فرش و ترسید قوری خانوم منو دید با عجله چارقدشو سرش کرد چند تا نگاه به این وَر اون وَرش کرد اومد جلو، دست به کمر وایساد و گفت آهای پسر! مواظب بچه ی خوشگلم باش بلوریه می شکنه زود دست و پاش ...
28 خرداد 1391